16اذر
اخر شب وقتی داری اماده میشی واسه خواب میبینی رنگ پنجره اتاقت غیر عادیه پنجررو باز میکنی و دهنت از خوشحالی وا میمونه و میدوی پایین و میگی دااااااره برف میاااااااااااااااااد.انقد تند میباره ک کل کوچرو سفید کرده....ارزو میکنی ک تا صب بباره
.
صب با صدای رادیو بیدار شدم ک داشت تعطیلی مدارسو اعلام میکرد گوش میدم همه ی شهرارو گفت الا شهر ما و صدای مامان و داداش بلند میشه ازین تبعیض
برف بند اومده هر ب چند دقیقه میرم بیرونو نیگا مبکنم و ذوق میکنم....ی لیوان شیر داغ کنار بخاری و کتاب چارلز دیکنز در دست...
البته اینا قسمتای خوبشه یجورایی غرغرای مامان رو مخه و ازینک ب چیزای کوچیک گیر میده عصبی میشم...هوووووف...
امروز روز دانشجو بوده انگار...هوم...پارسال اینموقع ما دانشگاه بودیم هییییییچ خبری نبود دریغ از ی پلاکارد خشک و خالی و ازونجا بود ک فهمیدم پیام نور دانشگاه نیست و دانشجواشو دانشجو حساب نمیکنن...
..
بعد چند سال انتظار بازم ازین برفا بارید...دلم حلیم میخواااااد...بیشتر از همه دلم واسه گنجشکا و پرنده ها و گربه ها و سگا میسوزه...برف دوباره شرو کرده تند تند ریز ریز میباره و قند تو دل من اب میکنه...هرچند از بیرون رفتن و دور زدن پیست رفتن و...... محرومم ولی خب باریدنش و نگا کردنشم نعمته....
الان جای خالی مستر واقعا خالی احساس میشه...کاش بودش دوست داشتم باهم میرفتیم پیست و دست تو دست هم قدم میزدیم و خلبازیای مردمو نیگا میکردیم و میخندیدیم...
Tag's: مسترررررر کجایییییییییییییییی
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: